مقالات

آشنایی با مهم‌ترین مکاتب اقتصادی جهان؛ در دنیای اقتصاد چه می‌گذرد؟

دنیای اقتصاد بسیار گسترده است. به طوری که اگر نگاهی به مکاتب اقتصادی جهان بیندازیم، متوجه تنوع آرا و نظریات در این زمینه خواهیم شد. چندین مکتب اقتصادی مهم را می‌توان نام برد که خود در اعتراض به سایر مکاتب و مخالفت با آن‌ها به وجود آمده‌اند. این امر نشان می‌دهد که تضاد آرا از دیرباز وجود داشته و پس از این نیز ادامه خواهد داشت. هم‌چنین شرایطی که بر دنیا و جوامع حاکم می‌شود، عامل مهمی است که می‌تواند به شکل‌گیری مکاتب جدید منتهی شود. به عنوان مثال ممکن است که آرای یک مکتب اقتصادی در دوران رکود یا تورم پاسخ‌گوی شرایط نباشد. همین امر موجب می‌شود متفکران و اقتصاددانان از ایده‌های جدیدتری سخن بگویند. با همین مقدمه بر آن شدیم تا در این مقاله از توان تحلیل، نگاهی بیندازیم به مهم‌ترین مکاتب اقتصادی در جهان.

فهرست مطالب این مقاله با دسترسی سریع

معرفی مهم‌ترین مکاتب اقتصادی جهان

آشنایی با مهم‌ترین مکاتب اقتصادی د ر جهان

در این بخش به چند مورد از مهم‌ترین و معرو‌ف‌ترین مکاتب اقتصادی جهان می‌پردازیم. در هر کدام، سعی می‌کنیم ابتدا کلیاتی را راجع به آن مکتب بیان کنیم و سپس به افراد شاخص و صاحب‌نظران آن مکتب نیز اشاره خواهیم کرد. ابتدا با مکتب کلاسیک شروع می‌کنیم.

مکتب کلاسیک (Classical economics): دست نامرئی اقتصاد که از آستین آدام اسمیت بیرون آمد

مکتب کلاسیک را می‌توان یکی از مهم‌ترین مکاتب اقتصادی جهان برشمرد که آثار آن در شکل‌گیری مکاتب دیگر به چشم می‌خورد. کلاسیک مکتبی است که با نام آدام اسمیت گره خورده است. ممکن است به جای اقتصاد کلاسیک، در برخی مواقع از اقتصاد سیاسی کلاسیک هم نام برده شود. این اقتصاد ریشه در قرن ۱۸ و ۱۹ دارد و زادگاهش انگلستان است. نام‌های دیگری نیز در کنار آدام اسمیت در این مکتب به چشم می‌خورند؛ مثل: فرانسیس هاچسون (Francis Hutcheson)، برنارد دو ماندویل (Bernard de Mandeville)، دیوید هیوم (David Hume)، هنری جورج (Henry George)، ژان باپتیست سای (Jean-Baptiste Say)، دیوید ریکاردو (David Ricardo)، توماس روبرت مالتوس (Thomas Robert Malthus) و جان استوارت میل (John Stuart Mill).

اگر بخواهیم این مکتب را ریشه‌یابی کنیم،  باید به عقب برگردیم. آن‌قدر عقب که به کتاب ثروت ملل آدام اسمیت برسیم. کتابی که در سال ۱۷۷۶ منتشر شد و در آن از یک دست نامرئی صحبت شد. طرفداران این مکتب معتقدند اقتصاد می‌تواند روی پای خودش بایستد. یعنی خودش می‌تواند خودش را بازسازی کند. انگار که یک دست نامرئی به او کمک می‌کند تا از زمین بلند شود. آدام اسمیت در این کتاب از اهمیت درآمد ملی سخن گفت و از آن به عنوان ثروت یاد کرد. اهالی مکتب اقتصادی کلاسیک بر نیروهای عرضه و تقاضا بسیار توجه داشتند. آن‌ها این دو عامل را دلیلی برای جلوگیری از تورم و بیکاری می‌دانستند. آن‌ها عمل‌گرا بودند و طرفدار آزادی بازار.

اسمیت و طرفداران نظریات او انحصار را امری خطرساز می‌دانستند و همیشه رقابت مبتنی بر عرضه و تقاضا را بر آن ارجح می‌دانست.

مکتب اقتصادی کلاسیک به دنبال آن بود که سیستمی را پیاده کند که هر فرد به دنبال منافع پولی خود باشد. یکی از مهم‌ترین مباحث مربوط به این مکتب به نظریه‌ی ارزش مربوط است. اقتصاددانان کلاسیک، قیمت را برخاسته از نیروهای منظمی می‌دانند که در برهه‌ای از زمان مشغول به کار هستند. در نهایت این که قیمت‌ها همواره تمایل دارند تا به سمت ارزش طبیعی خود بروند. مسئله‌ای که می‌توان آن را به نیروی گرانش زمین تشبیه کرد. در این نظریه، سه عامل دخیل بودند. یکی دستمزد،‌ دیگری فناوری و سومی سطح خروجی در سطح تقاضای موثر اسمیت.

اقتصاد کلاسیک با مفهوم بازار آزاد گره خورده است. یعنی اگر مداخله‌ای در بازار صورت نگیرد،‌ بازار می‌تواند خودش را بازسازی کند و به تعادل می‌رساند. مبانی این اقتصاد چنین بیان می‌کند که درآمد ملی باید میان کارگران، سرمایه‌داران، مالکان و سایر اعضا تقسیم شود. اسمیت نیروی کار یا همان نیروی مولد را عاملی می‌دانست که می‌تواند به عنوان ثروت اقتصادی تلقی شود. اساس نظریه‌ی این مکتب این بود که افراد به دنبال مطلوبیت حداکثری در اقتصاد هستند. دو شخص به نام‌های ریکاردو و جیمز میل نظریات آدام اسمیت را به صورت سیستماتیک پیاده کردند. هنری جورج شخصی است که او را به عنوان آخرین اقتصاددان کلاسیک یاد می‌کنند.

پس اگر بخواهیم مبانی این اقتصاد را خلاصه کنیم باید به موارد زیر اشاره کنیم:

  • وجود بازار آزاد
  • دخالت حداقلی دولت در اقتصاد
  • اثر منافع و مطلوبیت‌های شخصی بر اقتصاد
  • توجه به منابع اقتصادی هم‌چون زمین، سرمایه و نیروی کار و اهمیت فعالیت‌های اقتصادی نظیر کشاورزی
  • هم‌سویی منافع اشخاص با منافع جامعه

مکتب کلاسیک جدید (New classical macroeconomics): وقتی اقتصاد کینزی پاسخی برای رکود ندارد

می‌رسیم به مکتب کلاسیک جدید. اقتصاد کلاسیک جدید یکی از مکاتب مهم اقتصاد کلان در جهان است که در آن تمامی تجزیه و تحلیل ها بر مبنای چارچوب‌های نئوکلاسیک به ویژه انتظارات منطقی بنا شده است. ویژگی این مکتب جدید این است که مبانی اقتصاد خرد نئوکلاسیک را در تحلیل اقتصاد کلان به کار گیرد. مکتب کلاسیک جدید را می‌توان نقطه‌ی مقابل مکتب کینزی جدید دانست که در آن هم‌چون مکاتب قبلی کینزی، از مبانی اقتصاد خرد نظیر چسبندگی قیمت یا رقابت ناقص برای ترسیم مدل‌های اقتصاد کلان استفاده می‌شد.

اقتصاد کینزی در دوران رکود تورمی نتوانسته بود که موفقیتی کسب کند. همین مسئله موجب ایجاد مکتب کلاسیک جدید در دهه‌ی ۱۹۷۰ شد. در این برهه بود که این مکتب به عنوان مکتبی غالب در اقتصاد کلان معرفی شد.

چند تن از افرادی که در این مکتب حضور دارند عبارت‌اند از روبرت لوکاس (Robert Lucas) برنده‌ی نوبل سال ۱۹۹۵، توماس سارجنت (Thomas Sargent)، نیل والاس (Neil Wallace) و ادوارد پرسکات (Edward Prescott) که جایزه‌ی نوبل را در سال ۲۰۰۴ از آن خود کرد.

افردی هم‌چون کارل منگر (Carl Menger)، ویلیام استنلی جوونز (William Stanley Jevons) و لئون والراس (Léon Walras) این مکتب را بنا نهادند. مفروضات پیروان والراس بود که زیربنای اقتصاد جدید کلاسیک را تشکیل می‌داد. اما این مفروضات چیستند؟ در این مکتب فرض بر این است که تمام عوامل و بازیگران، با انتظارات منطقی، مطلوبیت خود را به حداکثر می‌رسانند. انتظار واقعی مفهومی است که نخستین بار توسط شخصی به نام جان موث (John Muth) مطرح شد و پس از آن لوکاس آن را ترویج داد. در واقع اقتصاد در یک اشتغال کامل یا تولید و خروجی بالقوه، تعادلی منحصر به فرد دارد. این تعادل به کمک تعدیل قیمت و دستمزد حاصل می‌شود. به طور خلاصه و در یک جمله می‌توان گفت که رفتار بازار همیشه آشکار و واضح است.

از نظر این مکتب، شکاف بهره‌وری (productivity wedge)، شکاف کار (labor wedge) و شکاف سرمایه (capital wedge) منجر به افزایش نوسان‌ها می‌شوند.

  • شکاف بهره‌وری/بازده نشان‌گر آن است که با توجه به سرمایه و منابع کار در دسترس،‌ بهره‌وری خروجی اقتصاد کم است.
  • شکاف سرمایه فاصله‌ی نرخ جانبی در مدت زمان جایگزینی تقاضا و محصول نهایی سرمایه است. ضرر مرده‌ای که در این بخش به وجود می‌آید بر انباشت سرمایه و تصمیمات مربوط به پس‌انداز تاثیر می‌گذارد. در نتیجه این عامل پس‌انداز یا همان سرمایه را مخدوش می‌کند.
  • در نهایت شکاف یا گوه‌ی کار به معنای نسبت میان نرخ نهایی جایگزینی هزینه‌ها برای اوقات فراغت کارگران و تولید نهایی کار است. این عامل به عنوان مالیات بر کار عمل می‌کند. مسئله‌ای که موجب می‌شود استخدام کارمندان سودآوری کمتری داشته باشد. این اتفاق به اصطکاک بازارهای کار اشاره دارد.

مکتب اقتصاد کلاسیک جدید در استفاده از مدل‌های عامل نماینده پیشگام بود. مدل‌هایی که با انتقادات شدید طرفداران و اعضای نئوکلاسیک روبرو شد. چرا که همان‌طور که آلن کرمان (Alan Kirman) نشان داد این مدل‌ها موجب گسستگی میان رفتارهای اقتصاد خرد و نتایج اقتصاد کلان می‌شوند.

مکتب نئوکلاسیک (Neoclassical economics): عرضه و تقاضاست که تعیین‌کننده‌ی قیمت‌ها هستند

یکی دیگر از مهم‌ترین و شاخص‌ترین مکاتب اقتصادی در جهان، نئوکلاسیک نام دارد. نام‌هایی نظیر ویلیام استنلی جیووانس (William Stanley Jevons)، فرانسیس ادورث (Francis Ysidro Edgeworth)، آلفرد مارشال (Alfred Marshall)، جان بیتس کلارک (John Bates Clark)، ایروینگ فیشر (Irving Fisher) و کنوت ویکسل (Knut Wicksell) در تاریخ این مکتب فکری اقتصادی به چشم می‌خورند. این مکتب تا ظهور رکورد بزرگ در دهه‌ی ۱۹۳۰، پابرجا بود. اما زمانی که جان مینارد کینز نظریه‌ی عمومی استخدام، بهره و پول را منتشر کرد، برخی از مفروضات مکتب نئوکلاسیک رد شد.

این مکتب در میان اقتصاددانان طرفداران بسیار زیادی دارد و می‌توان گفت همان اقتصادی است که اکنون در بیشتر نقاط حاکم است. البته منتقدان این مکتب اقتصادی، از آن با نام اقتصاد ارتدوکس یاد می‌کنند. در این تفکر اقتصادی، رفتار انسان رابطی است میان منابع محدود و کمیابی که کاربردهای متناوبی دارند. این منابع نمی‌توانند تمام خواسته‌ها و نیازهای موجود را برطرف کنند. پس اگر کمبودی در این منابع وجود نداشته باشد، مشکلات اقتصادی نیز وجود نخواهند داشت. در این مکتب، عرضه و تقاضاست که به تولید، مصرف و ارزش‌گذاری کالاها جهت می‌دهد. این رویکرد را می‌توان با توجه به نظریه‌ی انتخاب عقلانی توجیه کرد.

وینتراب (E. Roy Weintraub) اقتصاد نئوکلاسیک را مبتنی بر سه فرض معرفی کرد.

  • انسان‌ها میان نتایج قابل تشخیص و پیوند این نتایج با ارزش‌ها ترجیحات منطقی دارند.
  • انسان‌ها در پی حداکثرسازی مطلوبیت هستند. اما مشاغل به دنبال آن هستند که سود خود را افزایش دهند.
  • انسان‌ها با در دست داشتن اطلاعات کامل و مرتبط، هر یک عملکرد مستقلی دارند و تصمیماتی جداگانه می‌گیرند.

در اقتصاد نئوکلاسیک با مفهومی به نام سودمندی ارزش مواجهیم. این مسئله نشان می‌دهد که ارزش کالا به مطلوبیتی مربوط است که کاربر آن را مشخص می‌کند.

این نظریه درست در مقابل نظریه‌ی ارزش کار قرار می‌گیرد. نظریه‌ای که در اقتصاد کلاسیک و مارکسی مطرح شده است و بیان می‌کند ارزش کالا یا خدمات برآمده از نیروی موردنیاز برای تولید آن محصول یا خدمات است. پس در مفروضات نئوکلاسیک، ترجیحات انسان نقشی اساسی در تعیین ارزش دارد. نظریه‌ی نئوکلاسیک به دنبال این است که بداند چه مسئله‌ای موجب شکل‌گیری رفتارهای عرضه و تقاضای خریداران و فروشندگان می‌شود. هم‌چنین مسئله‌ی مهم دیگر این است که ترجیحات و توانایی‌های مولد و زایای افراد چطور می‌تواند به تعیین قیمت بازار بینجامد. در نتیجه رویدادهای اقتصادی همگی با توجه به این دو عامل به وجود می‌آیند.

مکتب اتریش (Austrian School): رابطه‌ی میان تفکر افراد و ارزش‌مندی

در بررسی مهم‌ترین مکاتب اقتصادی جهان، باید نگاهی هم به نظرات و آرای اقتصاددانان اتریشی داشته باشیم. اقتصاددانان این مکتب در تفسیر تحولات اقتصادی طرفدار روش فردگرایی روان‌شناختی هستند. نظریه‌ی ذهنی ارزش (Subjective theory of value) بیان می‌کند پول غیرخنثی نیست و مکتب اتریش از این نظریه دفاع می‌کند. این مکتب به دنبال رویکردی عادلانه در اقتصاد است.

تنی چند از اعضای این مکتب عبارت‌اند از:‌ کارل منگر (Carl Menger)، یوجین فون بوم باورک (Eugen von Böhm-Bawerk)، لودیگ فون میسز (Ludwig von Mises)، فردریش هایک (Friedrich Hayek)، فردریش فون ویزر (Friedrich von Wieser)، هنری هازلیت (Henry Hazlitt)، فرانک فتر (Frank Fetter)، اسرائیل کرزنر (Israel Kirzner)، موری روتبارد (Murray Rothbard) و روبرت مورفی (Robert P. Murphy).

این مکتب فکری دگراندیشانه یا هترودوکس، معتقد بر آن است که پدیده‌های اجتماعی از انگیزه‌ها و اقدامات افراد ناشی می‌شوند. در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ بود که منگر، فون باورک و فون ویزر این مکتب را بنا نهادند. البته باید این مسئله را بیان کرد که اکنون این مکتب فکری در سراسر دنیا و کشورهای مختلف طرفدارانی دارد و فقط به اقتصاد اتریشی ارتباط ندارد. نظریه‌ی ذهنی ارزش، حاشیه‌گرایی در نظریه‌ی قیمت و فرموله کردن مشکل محاسبه‌ی اقتصادی هر یک بخش‌هایی پذیرفته‌شده از جریان اقتصادی غالب به شما می‌روند.

چند مورد از اصول و مبانی این مکتب را در زیر می‌توانید مطالعه کنید که فریتز ماچلوپ (Fritz Machlup) آن‌ها را در سال ۱۹۸۱ مطرح کرد:

  • فردگرایی روش‌شناختی: اقدامات افراد یا عدم فعالیت آن‌ها پدیده‌های اقتصادی را شکل می‌دهد.
  • ذهنی‌گرایی روش‌شناختی: پدیده‌های اقتصادی به کمک قضاوت‌ها و انتخاب‌هایی که افراد بر ا ساس دانش یا انتظارات خود دارند قابل درک و توضیح هستند.
  • سلایق و ترجیحات:‌ تقاضا برای محصولات به کمک ارزیابی‌های ذهنی مشخص می‌شود. در نتیجه قیمت‌ها با توجه به نیاز مشتریان فعلی و بالقوه مشخص می‌شود.
  • هزینه‌ی فرصت: خدمات مولد همه به منظور رسیدن به یک هدف خاص مورداستفاده قرار می‌گیرند. پس موارد دیگر را باید کنار گذاشت. هزینه‌هایی که تولیدکنندگان و دیگر عوامل اقتصادی محاسبه می‌کنند، نشان از فرصت‌هایی جایگزینی دارد که خواه ناخواه باید قربانی شوند.
  • حاشیه‌گرایی: اهمیت واحد نهایی که به میزان کل اضافه یا از آن کم می‌شود، عاملی است که ارزش‌ها، هزینه‌ها، درآمدها و بهره‌وری‌ها را در طرح‌های مختلف اقتصادی مشخص می‌کند.
  • ساختار زمانی تولید و مصرف: زمانی که بحث صرفه‌جویی پیش می‌آید، ترجیحات زمانی مشخص می‌کنند که مصرف در آینده‌ای نزدیک، آینده‌ای دور یا نامحدود صورت می‌گیرد. با توجه به این موارد، سرمایه‌گذاری‌ها برای خروجی‌ها و تولیدهای بزرگ‌تر انجام می‌شود.

البته ماچلوپ دو اصل دیگر به نام‌های حاکمیت مصرف‌کننده و فردگرایی سیاسی نیز بیان کرد. این دو اصل از شاخه‌ی میزس (Mises branch) اقتصاد اتریشی گرفته شده است.

نکته‌ی جالب در مورد مکتب اقتصادی اتریشی آن است که این مکتب، وجود خود را مدیون مکتب تاریخی اقتصاد آلمان است. اعضای این مکتب تاریخی در اواخر قرن نوزدهم علیه اقتصاددنان اتریشی مباحثاتی را آغاز کردند. در این مباحثات بود که اقتصددانان اتریشی از نقش نظریه در اقتصاد به عنوان عاملی برای تمایز در مطالعات و گردآوری شرایط تاریخی دفاع کردند.

در سال ۱۸۸۳، منگر پژوهش‌های خود را در خصوص روش علوم اجتماعی با ارجاع ویژه‌ای به علم اقتصاد منتشر کرد. او در این تحقیقات به روش‌هایی که مکتب تاریخی آلمان مورداستناد قرار می‌داد حمله کرد. اما گوستاو فون اشمولر رهبر مکتب تاریخی آلمان در پاسخ به این نظریات، از اصطلاح مدرسه‌ی اتریشی استفاده کرد تا اعضای آن را کوته‌فکر و مطرود بشمارد. جالب‌تر آن که این نام توسط طرفداران پذیرفته و ماندگار شد.

مکتب نهادگرای قدیم (Institutional economics): تمرکز بر نهادها و موسسات در اقتصاد

اقتصاد نهادی یا مکتب نهادگرا یکی دیگر از مکاتب اقتصادی جهان است که نقش نهادها را در شکل‌گیری رفتار اقتصادی بررسی می‌کند. این مکتب با تفکری که نهادها را محدود به سلیقه، فناوری و طبیعت می‌داند، مخالف است. علایق، انتظارات آینده، عادت‌ها و انگیزه‌ها هستند که ماهیت موسسات را شکل می‌دهند و این مولفه‌ها خود به وسیله‌ی نهادها محدود می‌شوند و شکل می‌گیرند. کار کردن و زندگی کردن افراد در نهادها و موسسات به طور منظم، دیدگاه آن‌ها را نسبت به جهان شکل و فرم می‌دهد.

مکتب اقتصادی نهادگرای قدیم بر مبانی حقوقی یک اقتصاد تاکید و تمرکز دارد. در این مکتب فرایندهای تکاملی، عادی و ارادی که به وسیله‌ی نهادها ایجاد می‌شود و پس از آن دستخوش تغییر می‌شود نیز مسئله‌ی مهم دیگری است. یادگیری، عقلانیت محدود و تکامل در اقتصاد نهادی همگی مسائلی حائزاهمیت به شمار می‌روند. این امر در شرایطی است که در مکاتب دیگر این سه‌گانه عبارت است از ترجیحات پایدار، عقلانیت و تعادل.

در نیمه‌ی نخست قرن بیستم بخش اصلی اقتصاد آمریکا بر همین اساس حرکت می‌کرد. از جمله اقتصاددانان مشهور این مکتب می‌توان به نام‌هایی هم‌چون گونر میردال (Gunnar Myrdal)، تورستاین وبلن (Thorstein Veblen)، جان راجرز کامونز (John Rogers Commons) و وسلی کلر میشل (Wesley Clair Mitchell) اشاره کرد. البته برخی از اعضای مکتب اقتصادی نهادگرای کلاسیک کارل مارکس را نیز متعلق به همین مکتب می‌دانند چرا که تعریف او از سرمایه‌داری، یک نظام اجتماعی محدود به تاریخ بود.

البته این مکتب نیز هم‌چون سایر مکاتب اقتصادی جهان با انتقاداتی روبرو بود. منتقدان به واژه‌ی نهاد واکنش نشان می‌دهند. آن‌ها معتقدند نهاد مفهومی است که در بسیاری از علوم اجتماعی اهمیت دارد. از این رو نمی‌توان آن را اساس و بنیان یک مکتب اقتصادی تلقی کرد. به بیان ساده‌تر مکتب اقتصاد نهادگرا از آن جهت محبوب است که در آن معنای همه‌چیز برای همه‌ی مردم نهفته است که از یک منظر می‌توان این‌گونه آن را تفسیر کرد که هیچ معنایی ندارد!

مکتب نهادگرای جدید (New institutional economics): گسترش اقتصاد نهادگرا با دیدگاهی وسیع‌تر

اقتصاد نهادگرای جدید یکی دیگر از مکاتب معروف اقتصادی جهان است که در سراسر جهان طرفدارانی دارد. اصطلاح اقتصاد نهادگرای جدید در سال ۱۹۷۵ توسط شخصی به نام اولیور ویلیامسون (Oliver E. Williamson) مطرح شد. این مکتب در پی آن است تا بر هنجارها و قوانین اجتماعی و حقوقی که زیربنای فعالیت اقتصادی است تمرکز کند. به این ترتیب می‌تواند که به کمک تجزیه و تحلیل‌، پا را فراتر از اقتصاد نهادی کلاسیک و نئوکلاسیک بگذارد و اقتصاد را گسترش دهد. با انجام این کار، مواردی که در اقتصاد نئوکلاسیک به چشم نمی‌خورند نیز دوباره اضافه شوند. این امر منجر به کشف دوباره‌ی اقتصاد سیاسی کلاسیک می‌شود. نام‌هایی که در این مکتب به چشم می‌خورند عبارت‌اند از: داگلاس نورث (Douglass North)، رونالد کوز (Ronald Coase)، دارون آجم اوغلو (Daron Acemoglu) و استون چونگ (Steven N. S. Cheung).

در این مکتب بر خلاف اقتصاد نئوکلاسیک، نقش فرهنگ و اقتصاد سیاسی کلاسیک نیز در توسعه‌ی اقتصادی در نظر گرفته می‌شود. این مکتب فرض را بر این می‌گذارد که افراد با منطق خود می‌خواهند که ترجیحات‌شان را به حداکثر برسانند. اما محدودیت‌های شناختی و نقص اطلاعات در نظارت و مشکل در نظارت و اجرای توافق‌نامه‌ها مسائلی هستند که وجود دارند. به همین خاطر موسسات و نهادها برای مقابله با هزینه‌ها و کارمزدهای تراکنش‌ تاسیس می‌شوند و روشی موثر محسوب می‌شوند.

از جمله مهم‌ترین اصول این مکتب اقتصادی آن است که دولت را یک بازیگر بی‌طرف نمی‌پندارد. یعنی دولت می‌تواند نقشی تسهیل‌گر یا حتی مانع در برابر موسسات داشته باشد. اعضای این مکتب می‌دانند که تراکنش‌ها هزینه‌بر است و ترجیحات بازیگران و عوامل اقتصادی را ثابت نمی‌پندارند.

اگر بخواهیم به جنبه‌های مختلف تجزیه و تحلیل فعلی اشاره کنیم باید از چینش‌های سازمانی هم‌چون محدوده‌ی شرکت، حقوق مالکیت، هزینه‌ی تراکنش‌ها، تعهدات معتبر، شیوه‌های حکم‌رانی، هنجارهای اجتماعی، ارزش‌های ایدئولوژیکی، درک و دریافت‌های قاطع، مکانیزم اجرایی، تمایز دارایی، دارایی‌های انسانی، سرمایه‌ی اجتماعی، اطلاعات نامتقارن، رفتار استراتژیک، عقلانیت محدود، فرصت‌طلبی، انتخاب نامطلوب، مخاطرات اخلاقی، تضامین قراردادی، عدم قطعیت پیرامون، کنترل و نظارت هزینه‌ها، انگیزه‌های تبانی، ساختارهای سلسه‌مراتبی و قدرت چانه‌زنی نام ببریم.

مکتب کینزی (Keynesian economics): راه برای دولت و بانک مرکزی باز است

یکی از معروف‌ترین مکاتب اقتصادی جهان، مکتبی است که بر پایه‌ی نظریات کینز شکل گرفته است. اقتصاد کینزی که گاهی با عنوان کینزیسم نیز از آن یاد می‌شود، برگرفته از نام جان مینارد کینز (John Maynard Keynes) انگلیسی است. این مکتب اقتصادی بر اقتصاد کلان در کوتاه‌مدت متمرکز است. مخصوصا سختی‌ها و استحکامی که در اثر ثابت ماندن قیمت‌ها به وقوع می‌پیوندد. این مکتب دو جانشین نیز دارد. یکی از آن‌ها اقتصاد پساکینزی است و دیگری اقتصاد کینزی جدید. در مکتب اقتصادی کینزی اثر کل تقاضا یا همان هزینه‌های اقتصادی بر خروجی و تورم اقتصادی مورد بررسی قرار می‌گیرد. از جمله عقاید این مکتب باید به این نکته اشاره کرد که تقاضای کل حتما و ضرورتا با ظرفیت تولیدی اقتصاد برابری نمی‌کند. بلکه این عامل خود متاثر از فاکتورهایی است که رفتارهایی نامنظم دارند و بر تولید، اشتغال و تورم اثر می‌گذارند.

مکتب اقتصاد کینزی با تقاضای کل پیوند خورده است. یعنی ناپایدی و بی‌ثباتی تقاضای کل، مبنای اقتصاد کینزی را شکل می‌دهد. به همین دلیل است که نتایج اقتصاد کلان معمولا به صورت ناکارآمد در اقتصاد بروز می‌کنند. وقتی تقاضا کم است با رکود اقتصادی و وقتی تقاضا زیاد است با تورم مواجه می‌شویم. دیگر استدلال مکتب کینزی این است که اگر دولت و بانک مرکزی سیاست‌های اقتصادی یک‌سویی داشته باشند می‌توانند به کاهش این نوسانات کمک کنند. در نتیجه دو عامل مهم می‌توانند به تثبیت تولید اقتصادی، تورم و بیکاری در چرخه‌ی تجاری کمک کنند. این دو عامل یکی اقدامات سیاست مالی هستند که دولت آن‌ها را پیاده می‌کند و دیگری اقدامات پولی است که انجام آن بر عهده‌ی بانک مرکزی است.

از این مباحث می‌توان نتیجه گرفت که اقتصاددانان مکتب کنیزی طرفدار اقتصاد بازار به ویژه بخش خصوصی هستند. به شرطی که دولت در دوران رکود و بحران اقتصادی نقشی فعال و موثر داشته باشد. توسعه‌ی اقتصاد کینزی به دوران پس از رکود بزرگ برمی‌گردد. در آن دوران بود که ایده‌های کینز که در کتابی با نام نظریه‌ی عمومی اشتغال، بهره و پول که در سال ۱۹۳۶ منتشر کرده بود پرورش یافت. رویکرد کینز در برابر اقتصاد کلاسیک متمرکز بر عرضه‌ی کل (که پیش از انتشار کتابش وجود داشت)، اختلاف و تضادی فاحش داشت. به طور کلی تفسیر آثار کینز موضوعی پربحث است و برخی از مکاتب اقتصادی جهان مدعی آن هستند که مکتب‌شان وام‌گرفته از کینز است.

هرچند مکتب کینزی در دوران پس از رکود بزرگ و توسعه‌ی اقتصادی بعد از جنگ در سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۳ در مقام مدل استاندارد اقتصاد کلان در کشورهای توسعه‌یافته مطرح بود، اما پس از شوک نفتی و رکود تورمی آن در درهه‌ی ۱۹۷۰، اعتبار و نفوذ خود را در پاره‌ای از موارد از دست داد. پس از آن بود که مکتب اقتصادی کینزی جدید ظهور کرد و اکنون در زمینه‌ی اقتصاد کلان نظریه‌ای مهم به شمار می‌رود. بحران مالی که در طی سال‌های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ حاکم بود، نگاه‌ها را بار دیگر به سمت اندیشه و مکتب کینزی چرخاند.

اسامی برخی از اقتصاددانان مکتب کینزی از این قرار است: جوآن رابینسون (Joan Robinson)، پل کروگمن (Paul Krugman)، پل ساموئلسون (Paul Samuelson)، پیتر بوفینگر (Peter Bofinger)،‌ جوزف استیگلیتز (Joseph Stiglitz)، نوریل روبینی (Nouriel Roubini)، استنلی فیشر (Stanley Fischer)، گرگوری مانکیو (Gregory Mankiw)، جیسون فورمن (Jason Furman) و هو دیکسون (Huw Dixon).

مکتب کینزی جدید (New Keynesian economics): شکست بازار در رسیدن به اشتغال کامل در کنار انتظارات عقلانی

وقتی به مکاتب اقتصادی جهان نگاه می‌اندازیم، علاوه بر اقتصاد کینزی، مکتب کینزی جدید و نئوکینزی نیز به چشم می‌خورند. مکتب کینزی جدید در اقتصاد کلان، سعی بر آن دارد که مبانی و اصول اقتصاد خرد را برای اقتصاد کینزی فراهم کند. این مکتب تا حدی در پی انتقاد منتقدان از اقتصاد کینزی پدیدار شد.

مکتب اقتصادی کینزی جدید بر مبنای دو فرضیه‌ی اصلی استوار است. درست مانند رویکرد کلاسیک جدید، تحلیل اقتصاد کلان کینزی جدید نیز معمولا فرض را بر این می‌گذارد که انتظارات افراد و شرکت‌ها منطقی است. هرچند در همین زمینه نیز میان این دو مکتب تفاوت‌هایی وجود دارد. در مکتب کینزی جدید، انواعی از شکست‌ها برای بازار تصور می‌شود. مخصوصا آن که فرض این مکتب این است که در حوزه‌ی قیمت و دستمزد، رقابتی ناقص و معیوب وجود دارد. هم‌چنین امکان شکست بازار در رسیدن به اشتغال کامل نیز در این مکتب به چشم می‌خورد. این مفروضات به اقتصاددانان کینزی جدید کمک می‌کند تا پدیده‌ی چسبندگی قیمت و دستمزد را توضیح دهند. پدیده‌ای که به معنای آن است که قیمت و دستمزد به وضعیت فعلی خود می‌چسبند و نمی‌توانند به سرعت با تغییرات شرایط اقتصادی خود را وفق دهند.

این چسبندگی یکی از شکست‌های بازار است. این شکست در کنار سایر شکست‌ها در مدل‌های اقتصاد کینزی جدید نشان از آن دارد که ممکن است اقتصاد در رسیدن به اشتغال کامل با شکست مواجه شود. بنابراین استدلال اقتصاددانان مکتب کینزی جدید این است که اگر دولت به کمک سیاست‌های مالی و بانک مرکزی با استفاده از سیاست‌های پولی وارد عمل شوند، می‌توانند خروجی موثرتری نسبت به اقتصاد آزاد (اقتصادی بدون مداخله‌ی دولت) داشته باشند.

نام چند تن از اقتصاددانان مکتب کینزی جدید عبارت‌ است از: الیور جان بلانچارد (Olivier Jean Blanchard)، جوردی گالی (Jordi Galí)، جورج اکرلف (George Arthur Akerlof)، مارک گرتلر (Mark Gertler)، نوبوهیرو کیوتاکی (Nobuhiro Kiyotaki)، مایکل وودفورد (Michael Woodford)، گرگوری منکیو (Gregory Mankiw)، دیوید رومر (David Romer)، جوزف استیگلیتز (Joseph Eugene Stiglitz) و بروس کورمن نوربرت گرین‌والد (Bruce Corman Norbert Greenwald).

مکتب اقتصادی شیکاگو (Chicago school): مقابله با کینزی‌گرایی

این مکتب اقتصادی در واقع خود یک مکتب اقتصادی نئوکلاسیک به شمار می‌رود. نام آن نیز به این دلیل شیکاگو است که توسط اهالی دانشگاه شیکاگو ساخته و پرداخته شده است. در این تفکر اقتصادی می‌توان نام میلتون فریدمن (Milton Friedman) و جورج استیگلر (George Stigler) را دید که از افراد برجسته در این مکتب به شمار می‌روند. نظریه‌ی اقتصاد کلان شیکاگو تا نیمه‌ی دهه‌ی ۷۰، در طرفداری از پولی‌گرایی، کینزی‌گرایی را رد می‌کرد. اما پس از آن تاریخ بود که به سمت اقتصاد کلاسیک جدید روی آورد و به مفهوم انتظارات عقلانی تکیه کرد. کافمن (Kaufman) ویژگی‌های مکتب اقتصادی شیکاگو را این‌گونه بیان می‌کند:

  • تعهد و اعتماد قوی به مستمری‌های تحصیلی و مناظره‌های آکادمیک آزاد
  • باور قطعی به سودمندی و بینش نظریه‌ی قیمت نئوکلاسیک
  • اتخاذ موضعی هنجاری که از لیبرالیسم اقتصادی و بازارهای آزاد حمایت می‌کند

اصطلاح مکتب اقتصادی شیکاگو در در دهه‌ی ۱۹۵۰ به اقتصاددانانی اطلاق می‌شد که در دانشکده‌ی اقتصاد دانشگاه شیکاگو تدریس می‌کردند. اما از آن‌جا که در این برهه از زمان اقتصاد کینزی به شدت محبوب بود، مکتب شیکاگو در حاشیه قرار گرفته بود.

نام برخی از اعضای این مکتب به شرح زیر است:

  • فرانک نایت (Frank Knight): او که نویسنده‌ی کتاب ریسک، عدم اطمینان و سود است، معتقد بود بازار آزاد ممکن است ناکارآمد باشد اما برنامه‌هایی که دولت در نظر می‌گیرد حتی از آن‌هم ناکارآمدتر خواهد بود.
  • هنری سیمونز (Henry Simons): این شخص که در آغاز متاثر از آرای فرانک نایت بود، به مدل‌های پول‌گرایی و ضد تراست (ضدانحصار) شناخته می‌شد.
  • جیکوب وینر (Jacob Viner)
  • آرون دیرکتور (Aaron Director)
  • تئودور شولتز (Theodore Schultz)

اما نسل دوم این افراد نیز از اقتصاددانان برجسته‌ای تشکیل شده بود. میلتون فریدمن (Milton Friedman) برای ما نامی آشناتر است. او که از شاگردان به‌نام فرانک نایت بود، نظریات موثری در اقتصاد داشت و در اواخر قرن بیستم به یکی از مطرح‌ترین افراد این حوزه تبدیل شد. او حتی به دریافت نوبل اقتصاد در سال ۱۹۶۳ نیز نایل شد. آن‌چه فریدمن به آن استدلال می‌کرد این بود که رکود بزرگ به دلیل سیاست‌های فدرال رزرو در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ بوده است. او طرفدار سیاست عدم مداخله‌ی دولت در امور اقتصادی بود.

جورج استیگلر (George Stigler)  و رونالد کوز (Ronald Coase) دیگر افراد نسل دوم این مکتب بودند. در میان نسل سوم نیز نام افرادی نظیر گری بکر (Gary Becker)، رابرت لوکاس (Robert E. Lucas)، یوجین فاما (Eugene Fama)، رابرت فوگل (Robert Fogel)، جیمز هکمن (James Heckman)، لارس پیتر هانسن (Lars Peter Hansen) و ریچارد پونسر (Richard Posner) دیده می‌شود.

اقتصاد اسلامی (Islamic economics): کاهش فاصله‌ی فقیر و غنی بر مبنای شریعت اسلام

در میان مهم‌ترین مکاتب اقتصادی نام مکتبی به چشم می‌خورد که شاید از برخی لحاظ با سایر مکاتب تمایز داشته باشد. اقتصاد اسلامی به معنای اقتصادی است که بر مبنای شریعت اسلام بنا نهاده شده است. ریشه‌ی این اقتصاد به خلافت برمی‌گردد. در سده‌های هشت تا ۱۲، برخی از اشکال سرمایه‌داری مطابق قوانین اسلام انجام می‌شد که از آن با نام سرمایه‌داری اسلامی نیز یاد می‌شود.

شاید چنین گمان شود که اقتصاد اسلامی تنها به مقررات اسلام در مسائل شخصی و خصوصی مربوط است. اما واقعیت آن است که این اقتصاد به بدنه‌ی جامعه‌ی گسترده و سیاست‌های اقتصادی به شکل ویژه‌ای توجه دارد. هدف از این اقتصاد، رشد و ارتقای توده‌های محروم جامعه است. این اصطلاح به فقه تجاری اسلامی اطلاق می‌شود به بیشتر بر نظریه‌ی ارزش کار استوار است. یعنی مبادله بر اساس کار و کار بر مبنای مبادله.

در این اقتصاد، هر آن‌چه که در کتاب خدا لازم یا ممنوع است، منعکس شده است. با این هدف، مفاهیم اقتصادی اسلامی، منجر به تغییراتی سیستمی در اقتصاد شدند. در دهه‌ی ۱۹۷۰ در موسسات آموزشی غربی هم رشته‌ای به عنوان اقتصاد اسلامی تدریس شد.

اگر بخواهیم به ویژگی‌های اصلی این اقتصاد اشاره کنیم، می‌توانیم این مسئله را در سه مورد خلاصه کنیم:

  1. هنجارهای رفتاری و مبانی اخلاق که از قرآن و سنت برگرفته شده است.
  2. جمع‌آوری زکات و مالیات مطابق دستور اسلام
  3. ممنوعیت بهره و ربای وام

گردش آزاد و عادلانه‌ی ثروت مبنای این اقتصاد است. به گونه‌ای که حتی پایین‌ترین سطوح جامعه را نیز در بر می‌گیرد. در این اقتصاد، عوامل با پرداخت زکات و جزیه، مالیات بر ثروت خود را می‌پردازند. ممنوعیت مالیات بر تجارت و سایر معاملات در بخش درآمد، فروش، عوارض و واردات نیز دیگر ویژگی این مکتب اقتصادی به شمار می‌رود. هم‌چنین زمانی که معاملات با پول انجام می‌شوند، مطابق اقتصاد اسلامی پرداخت بهره در قالب هزینه‌ی اضافی ممنوع است. در خصوص پول کاغذی نیز به همین اندازه اظهارات قابل توجهی وجود دارد. هرچند سفته به لحاظ قانونی مشکلی ندارد اما لازم است که پشتوانه‌ی کاملی از طریق ذخایر داشته باشد.

بانک‌داری مبتنی بر ذخیره‌ی جبران کسری نیز دیگر موردی است که ممنوعیت آن در اقتصاد اسلامی به چشم می‌خورد. البته بهتر است به یک نکته‌ی مهم هم اشاره کنیم. در این اقتصاد نوآوری‌هایی هم‌چون شرکت‌های تجاری، مشاغل بزرگ، قراردادها و سفته‌ها، مشارکت محدود و مضاربه به چشم می‌خورد. هم‌چنین مواردی نظیر انباشت سرمایه، سرمایه‌ی در گردش، هزینه‌ی سرمایه، درآمد، استارتاپ، صرافی‌ها، سپرده‌ها و مواردی از این دست نیز در این اقتصاد وجود دارند.

افرادی که طرفدار اقتصاد اسلامی هستند، از ایرادات و مشکلات سایر سیستم‌های اقتصادی ناراضی هستند. به همین دلیل است که از اقتصاد اسلامی حمایت می‌کنند و آن را نه سوسیالیستی و نه سرمایه‌داری می‌پندارند. هدف از این اقتصاد کاهش فاصله‌ی طبقاتی و افزایش رفاه است. اما منتقدانی هم‌چون تیمور کوران (Timur Kuran) نیز در این میان وجود دارند که اقتصاد اسلامی را وسیله‌ای برای اثبات اولویت اسلام می‌دانند و اصطلاحات اقتصادی را انگیزه‌ی ثانویه‌ی این مکتب می‌نامند.

اگر بخواهیم به بنیان‌گذار این اقتصاد اشاره کنیم، باید از پیغمبر اسلام نام ببریم. هم‌چنین ابوحنیفه‌النعمان، ابویوسف، فارابی، ابن سینا، ابن مسکویه، قابوس‌بن وشم‌گیر، غزالی و ابن خلدون نیز در شکل‌گیری و توسعه‌ی این اقتصاد به ایفای نقش پرداخته‌اند.

اقتصاد آنارشیستی (Anarchist economics): تفکری ضدسرمایه و ضداستبدادی

حال که مشغول برسی مکاتب مهم اقتصادی جهان هستیم، بد نیست نگاهی هم به اقتصاد آنارشیستی داشته باشیم. فلسفه‌ی سیاسی آنارشیست اساس این اقتصاد را شکل داده است. از جمله ویژگی‌ اقتصاددانان آنارشیست، ضد سرمایه‌داری و ضد استبداد بودن آن‌هاست.

آنارشیسم را به اختصار نوعی از سوسیالیسم آزادی‌خواه یا بدون دولت می‌نامند. آنارشیست‌ها با تمرکز سرمایه، بهره، انحصار و مالکیت خصوصی دارایی‌های مولد نظیر سرمایه، زمین، کار، سود، اجاره، رباخواری و برده‌داری مزدی مخالف‌اند. چرا که هر یک از این موارد خود به لحاظ ذاتی سرمایه‌داری محسوب می‌شوند. در این مکتب از دارایی شخصی که به عنوان مالکیت و استفاد یا همان حق انتفاع متقابل از آن یاد می‌شود، دفاع می‌شود. در واقع نکته‌ی مهم در مورد این مکتب اقتصادی این است که نباید پنداشت طرفداران و اعضای آن به دنبال بی‌نظمی هستند.

اقتصاد آنارشیستی را معمولا به عنوان جنبش رادیکال چپ یا چپ افراطی در نظر می‌گیرند. مسائل اقتصادی و فلسفه‌ی حقوقی این اقتصاد، از تفاسیر آزادی‌خواهانه‌ی سیاست‌های چپ‌گرا و سوسیالیست هم‌چون کمونیسم، جمع‌گرایی، بازار آزاد، فردگرایی، هم‌زیستی متقابل، مشارکت و پیروی از اتحادیه‌های صنفی سخن می‌گوید.

هم‌چنین تفاسیر ضداستبدادی، ضد دولت و آزادی‌خواهانه را می‌توان از مفاهیم این اقتصاد استناد کرد. آنارشیست‌ها چنین استدلال می‌کنند که نهادهای سرمایه‌داری، فعالیت‌هایی اقتصادی را انجام می‌دهند که در دید آن‌ها ظالمانه است. مواردی هم‌چون مالکیت خصوصی و رابط سلسله‌مراتبی تولید. این گروه سرمایه‌داران، صاحب‌خانه‌ها و سایر عوامل سلسله‌مراتب غیرارادی را افرادی می‌دانند که حاکمان اصلی جامعه هستند.

چارلز فوریه (Charles Fourier)، پیر جوزف پرودون (Pierre-Joseph Proudhon)، پیتر کروپوتکین (Peter Kropotkin) و میخائیل باکونین (Mikhail Bakunin) از جمله افرادی هستند که نام آن‌ها در این مکتب به چشم می‌خورند.

اقتصاد مارکسی (Marxian economics): مخالفت با جامعه‌ی سرمایه‌داری و استثمار نیروی کار

یکی دیگر از مهم‌ترین مکاتب اقتصادی در جهان، به اقتصاد مارکسی یا مکتب اقتصاد مارکسی مربوط است. این مکتب، با اندیشه‌های اقتصادی سیاسی مخالف است. در حقیقت پیدایش چنین مکتبی در پی انتقادات کارل ماکس (Karl Marx) از اقتصاد سیاسی است. البته اقتصاد مارکسی خود چندین نظریه و تئوری دیگر را در بر می‌گیرد که مکاتب فکری متعددی از دل آن بیرون آمده‌اند. فقط به این مسئله توجه کنید که اعضای این مکتب لزوما نباید مارکسیست باشند. به این ترتیب که در بیان عقاید خود کاملا به آثار مارکس و نظریه‌های او متکی نیستند. بلکه سایر منابع را نیز برای گسترش آرای خود مورد استناد قرار می‌دهند.

در اقتصاد مارکسی معمولا این مسائل مورد توجه و بررسی قرار می‌گیرند:

  • تجزیه و تحلیل بحران سرمایه‌داری
  • نقش و توزیع محصول و ارزش اضافی در سیستم‌های مختلف اقتصادی
  • ماهیت و منشا ارزش اقتصادی
  • تاثیر طبقات و مبارزات و جدل‌های طبقاتی بر اقتصاد و فرایندهای سیاسی
  • فرایند تکامل اقتصادی

انتقادات مارکس از تفکر اقتصاد سیاسی بر مبنای آثار آدام اسمیت و دیوید ریکاردو بود. اسمیت معتقد بود اقتصاد بازار امکان توسعه‌ی سریع مهارت‌های مولد را فراهم می‌کند. او می‌گفت بازار روبه‌رشد موجب تقسیم کار بیشتر می‌شود که این مسئله بهره‌وری را افزایش می‌دهد. مارکس نیز مهم‌ترین منفعت اقتصاد سرمایه‌داری را در افزایش سریع مهارت‌های تولید و بهره‌وری می‌دانست. اما ایده‌ی مارکس این بود که هر چه بهره‌وری سرمایه‌داری بیشتر شود، کارگران آسیب بیشتری خواهند دید. بحث بر سر ارزش اضافی است.

در مکتب اقتصادی مارکسی تنها یک نوع کار مشخص (کشاورزی) است که منجر به ایجاد ارزش اضافی می‌شود. اما آدام اسمیت ارزش را ناشی از مقدار اندک نیروی کارِ موردنیاز، می‌دانست. در تفکرات اقتصاددانان مکتب مارکس، ارزش کالاها تنها به هزینه‌ی نیروی کار و هزینه‌ی سرمایه‌ محدود نمی‌شود. بلکه کار بیشتر کارگران است که سود بیشتر سرمایه‌داران را رقم می‌زند.

مارکس معتقد بود افزایش نسبی جمعیت در نظام سرمایه‌داری به افزایش دستمزد منجر می‌شود. او این افزایش جمعیت را در پی علل اقتصادی می‌دانست و نه ناشی از عوامل بیولوژیکی (مسئله‌ای که مالتوس به آن معتقد بود). مکتب مارکسی را می‌توان نقطه‌ی مقابل نظام سرمایه‌داری دانست. چرا که در مکتب مارکسی بحث بر سر مالکیت‌های عمومی و دوری از انحصارطلبی است.

نام برخی از اقتصاددانان این مکتب عبارت است از:‌ نیکولای بوخارین (Nikolai Bukharin)، نوبو اوکیشیو (Nobuo Okishio)، پل سوئیزی (Paul Sweezy)، ولادیمیر لنین (Vladimir Lenin)، دیوید هاروی (David Harvey)، ادوارد برنشتاین (Eduard Bernstein)، گریگوری فلدمن (Grigory Feldman)، رزا لوکزامبورگ (Rosa Luxemburg) و ریچارد دی وولف (Richard D. Wolff).

نئومارکسیسم (Neo-Marxian economics): تلاش برای رفع کاستی‌ها و نواقص مارکسیست

در انتهای بررسی مهم‌ترین مکاتب اقتصادی جهان، کمی هم از نئومارکسیسم سخن خواهیم گفت. این مکتب با کمک رویکردهای قرن حاضر، و با هدف اصلاح یا گسترش نظریه‌ی مارکسیستی ایجاد شد. البته در این میان از سایر مکاتب و سنت‌های فکری هم‌چون نظریه‌ی انتقادی، روان‌کاوی یا اگزیستانسیالیسم هم استفاده شده است.

هم‌چون سایر مکاتب اقتصادی که با پسوند نئو شروع می‌شوند، نظریه‌پرادازان نئومارکسیست هم به دنبال تکمیل کمبودهای مارکسیسم ارتودکس یا متریالیسم دیالکتیکی هستند.

شمار زیادی از نئومارکسیست‌های مشهور و به‌نام هم‌چون هربرت مارکوزه (Herbert Marcuse) و دیگر اعضای مکتب فرانکفورت، خود جامعه‌شناس و روان‌شناس بوده‌اند. آن‌چه این مکتب را از مکتب مارکسیسم جدا می‌کند، چارچوب جدید آن است که از چارچوب قبلی گسترده‌تر است.

در مکتب اقتصادی نئومارکسیسم، نابرابری اجتماعی نظیر قدرت و موقعیت به فلسفه‌ی مارکسیستی اضافه می‌شود. در این نظریه به مشکلات اجتماعی و سیاسی که اقتصاد مارکسیستی سنتی پاسخی برای آن نداشت پرداخته می‌شود. آنچه نئومارکسیست‌ها به دنبال آن هستند، اشاعه‌ی شیوه‌های مسالمت‌آمیز و پرهیز از روش‌های انقلابی خشونت‌آمیزی است که در گذشته نظیر آن‌ها به وقوع پیوسته است.

نکته‌ی جالب آن که نئومارکسیسم شاخه‌ها و دسته‌های مختلفی دارد که معمولا نظریات آن‌ها با هم مطابقت ندارد. با وقوع جنگ جهانی اول، برخی از نئومارکسیست‌ها که اختلاف عقیده داشتند، از این مکتب جدا شدند و بعدها مکتب فرانکفورت را تشکیل دادند. در پایان قرن بیستم و هم‌زمان با واقعه‌ی وحشت سرخ، این اصطلاح معنایی منفی به خود گرفت. به این ترتیب هم نئومارکسیسم و هم سایر تفکرات مارکسیستی در فرهنگ‌های دموکراتیک و سرمایه‌داری غربی منفور واقع شدند.

آدام پرژورسکی (Adam Przeworski)، هنریک گروسمن (Henryk Grossman)، دیوید گورودن (David Gordon)، ساموئل بولز (Samuel Bowles) و پاول باران (Paul A. Baran) از جمله‌ افرادی هستند که در این مکتب تاثیرگذار بوده‌اند.

جمع‌بندی و مقایسه‌

اکنون که با ویژگی‌های مهم‌ترین مکاتب اقتصادی جهان آشنا شدیم، بهتر است چند مورد از این مکاتب را در جدول زیر مقایسه کنیم. به این جدول نگاه کنید.

مولفه‌ها/ مکاتبکلاسیک‌هانئوکلاسیک‌هامارکسیست‌هااتریشی‌هاکینزی‌هانهادگرایان
عوامل تشکیل‌دهنده‌ی اقتصاد طبقه‌ها افراد طبقه‌ها افراد طبقه‌ها افراد و موسسات
ویژگی‌های افراد خودخواه و عقل‌گرا (عقلانیت در اصطلاح طبقاتی معنا می‌یابد) خودخواه و عقل‌گرا خودخواه و عقل‌گرا؛ به جز طبقه‌ی کارگر که به دنبال جامعه‌گرایی هستند خودخواه و چندلایه (منطقی اما به دلیل پذیرش بی‌چون و چرای مقتضی با عرف) نه چندان منطقی (برگرفته از عادات و خوی حیوانی)، میزان خودخواهی مبهم چندلایه (غریزه، عادت، باور، دلیل)
ویژگی‌های دنیا قطعی (قوانین غیرقابل انکار) قطعی با ریسک قابل محاسبه قطعی (قوانین حرکت) پیچیده و غیرقطعی غیرقطعی پیچیده و غیرقطعی
مهم‌ترین حوزه‌ی اقتصاد تولید مبادله و مصرف تولید مبادله مبهم؛ پرداخت حداقلی با تمرکز بر تولید دیدگاهی نه‌چندان قوی؛ اما نسبت به نئوکلاسیک‌ها تاکید بیشتری روی تولید وجود دارد
شیوه‌های تغییر اقتصاد انباشت سرمایه (سرمایه‌گذاری) انتخاب فردی درگیری‌های طبقاتی، انباشت سرمایه، توسعه و پیشرفت فناوری انتخاب فردی که ریشه در عرف و سنن دارد مبهم، وابسته به نظر اقتصاددانان تعامل میان افراد و نهادها
توصیه‌های سیاست‌گذاری بازار آزاد بازار آزاد یا مداخله‌گرایی؛ بسته به دیدگاه اقتصاددانان در زمان شکست بازار یا دولت انقلاب سوسیالیستی و برنامه‌ریزی مرکزی بازار آزاد سیاست‌های مالی فعال، توزیع مجدد درآمد میان فقرا مبهم، وابسته به نظر اقتصاددانان

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا